زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
برگرد ای حبیب که کوفه است پر فریب با یک تَشَر ز خصم گـذارد تو را غریب اینجا کسی به فکـر تو و زینبِ تو نیست گیسو شود سپید و محـاسن شود خضیب دیــروز یکصدا همگــی از تــو دم زدند امــروز یک ســراغ نـگیــرند از حبیب راحت ز عهد و بیعت خـود دست می کشند گفتــارشان عجیب و رفتــارشان عجیب تکــذیب می کنند عـلــی را به راحـتــی با واژه هــای نــاب وَ اَلفــاظ دلــفــریب دعوت به جای سفره به گـودال می کنند حِس میکنم ز مقتل خود بوی عطر سیب از روی بــام دارالامــــاره دهــم ســلام یاد تو یابن فــاطمه از دل بَــرَد شکــیب گفــتم بیا به کــوفه، میــا کوفه یا حسیـن کُشته به دِشنه می شوی و تشنه عنقریب |